لیوان چاییش


همیشه برای فکر کردن یه لیوان چایی داغ رو کنار پنجره دوست داشت
همیشه به بخار چاییش
خیره میشد و میرفت به دنیای فکر های خودش جایی ساعت ها اونجا میموند بدون اینکه تکون بخوره
گاهی با یه نفس عمیق از دنیای رویاییش دل میبرید و از پنجره به درخت های رنگ و وارنگ پاییزی
چشم میدوخت همیشه درکش برای همه سخت بوود که توی اون بخار چایی توی اون برگههای پاییزی چی میدید که اشک تو چشاش حلقه میزد 
اون روز وقتی زیادی دنیای
خیالش رو بهم زدم بدون اینکه روش رو برگردونه بهم گفت ادمها تو زندگیشون اشتباه زیاد میکنن هیچوقت نمیتونی اشتباه نکنی اما مواظب باش در مورد خودت و اصل وجودت اشتباه نکنی . لیوان چاییش به اندازه ی کافی سرد شده بود و نوشیدش میدونستم با تموم شدن لیوان چاییش دنیای رویاهاش محو میشه ولی از اون روز قرار شد که هیچوقت در مورد خودم و اصل وجودم اشتباه نکنم .

وقتی روز ها برات کوتاه میشه وقتی میخوای از همه دلگیر
 
باشی وقتی نمیخوای هیچکاری بکنی یه دنیا بهونه داری

انوقت که سال برات مثل برق و باد میگزره و حتی روزهای

گذشتت رو نمیتونی باور کنی اونوقت که فکر میکنی

هیچقت دیگه اون روزهارو نخواهی داشت از توی تاریکی یه

نفر داره بهت میگه که میاد  میاد اون روزها دوباره میاد ولی

وقتی میاد چه زود میره وقتی امد هیچس از ته دلم داد نزد

زود میره خوش بگذرون