-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 10:05
کاش میدانستی دلم زیر کدام قدم لگدمال شد...
-
کاش
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 10:05
همیشه یه جا واسه دل تنگی تو زندگی ادمها میزاری واسه چی نمیدونم ولی کاش میشد دلهامون تنگ نمیشد یا دلیلی واسه تنگ شدن نداشت I wish there was nothing to regret in my life i wish it was possible that nothing would come to my life if it's not for good and happyness. I wish I could open my heart to ppl and not get hurt. Is...
-
؟؟؟
جمعه 22 شهریورماه سال 1387 15:35
همیشه فکر میکردم همه ی ادم ها دوست داشتناشون یه جوره فکر میکردم همه یه جور عاشق میشن و همه یه جور عشقشون و دوست دارن از وقتی تو رو شناختم فهمیدم خیلی ها فرق عشق و نفرت و نمیدونن
-
تا حالا جایی گیر کردی که نه راه پیش داشته باشی و نه راه پس
دوشنبه 22 بهمنماه سال 1386 15:10
تا حالا جایی گیر کردی که نه راه پیش داشته باشی و نه راه پس اخیلی سخته وقتی چشم وا میکنی و میبینی اونی که همیشه فکر میکردی از همه بیشتر میفهمتت هیچی نمیفهمه . خیلی سخته وقتی همه ی پل ها رو واسه اونی که به خاطر خودش دوستش داری خراب میکنی و میبینی اون میخواد ازت چیز دیگه ای بسازه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1385 22:53
عشق را در لجنزار پیدا کردن گناه است
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1385 21:43
-
تو چی فکر میکنی؟؟؟
دوشنبه 6 آذرماه سال 1385 09:41
توی این دنیای لعنتی نه تنها چیز هایی که باید داشته باشیم و نداریم بلکه هیچیزی هم جای خودش قرار نگرفته . تازه تازه که بعد سالی و قرنی فکر میکنی همه چیز داره درست میشه میان و صاف همچین میزنن وسط کاسه کوزهات که خودشون که هیچ هفت پشتشونم نمیتونه درستش کنه دلم میخواد خدا همچین بزن تو کمر ادمهایی که اینجوریزی زندگی رو واسه...
-
هههههههههه
شنبه 22 مهرماه سال 1385 12:09
وقتی همه ی دنیا واست بی رنگه قلم هم بی رنگ جمله هاتو قلم میزنه تازه تازه مثل بچه ها که با اولین قدم و اولین زمین خوردن هاش تلخی دنیا رو تجربه میکنه فهیدم حتی قلم و ورق هم همیشه یارت نیستن این از همون موقع هاست که انقدر دلت گرفته که دست و دلت به نوشتن هم نمیره و از دنیا دلگیر تر میشی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1385 11:10
من به دل شکستم عادت کردم بیشتر از هر چیز و هر کسی تو دنیا
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 مردادماه سال 1385 10:23
عشق ها می میرند، رنگ ها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جا می مانند من فقط پیداش کردم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 مردادماه سال 1385 10:17
وقتی تنهایی به تنهاییت عادت میکنی بدون اینکه روحت هم خبردار شه همچین اروم و بی سر صدا تمام وجود و زندگیت رو میگیره که خودت هم باورت نمی شه انقدر ضریف ولی پر قدرت که حتی اگر کسی به زور هم بخواد ازت جداش کنه یا پا توی حریم تنهاییت بگذاره نمی تونه فکر میکنی تنها نیستی ولی وقتی خوب به دور و برت نگاه میکنی میبینی که به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خردادماه سال 1385 21:56
بیا دستت رو بده به دست من بیا باهم برویم ز این دیار دل من جایی نمون موندنت یعنی مرگ من دل من بی تو بودن یعنی بی دیار شدن دل من بی تو بودن یعنی بی معنا شدن دل من از تو بی تو شدن یعنی مرگ عاشقی نیازم به هر نگاهی دل نباز بی دلی درد بزرگیست پس منو تنها نزار
-
قانون!!!!
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1385 11:35
چشمهامان را بسته ایم قانون ما عدالت اگر نباشد دردی نیست اگر از دست روم دردی نیست اگر از روح و تنم دل بکنم دردی نیست همره راه تنهایی من اگر روح از وجودت برود دردی نیست اگر هر چه بری با خود کنی دردی نیست دریغا که دریغی در کار است اگر از دیده روی این درد است اگر از شهر و دیارشان روی این درد است اگر ازاد پرواز کنی این درد...
-
میگذره و میگذره و میگذره
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1385 07:35
میگذره و میگذره و میگذره امروز رو فدای فردا میکنیم و فردا رو فدای امروز خوشیم ولی به ظاهر . هر جا که پا میذاری فرو میریزه کاش همه چیز به مساوات بود کاش صدای قلبم بلندتر بود تا همه میشنیدن من هم غربت لحظه های تنهایی رو میشناسم خیلی بهتر از اونهایی که حرفشو میزنیم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 07:47
خیلی وقته که دلتنگم ولی دیگه وقت سر زدن به وبلاگ و نوشتن رو نداشتم ولی تو این مدت که از وبلاگ و نوشتن ها جدا بودم و این دنیای مجازی دیدم چقدر اینجا ارامش هست که هیچ جا نمیشه پیدا کرد ....و....و....و.... گرچه همیشه دلتنگم گرچه در این دنیای بی وجدان سازی بد اهنگم اگر چه این بی وجدان بد روزگاریست گرچه این دل بی امان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1384 14:10
کاش میشد هر جا میخوای باشی باشی نه یه ذره پایین تر نه یه ذره بالا تر کاش میشد اگه هیچی نداری یه چیز رو از خودت داشته باشی کاش میشد همه ی ادمها واقعا ادم باشن ولی حتی یاد این ارزو ها رو هم خزون زده
-
what can i say
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1384 11:46
یادمه اون اولا به هر وبلاگی که سر میزدی همه از خودشون دلتنگیهاشون و دلخوشیهاشون می نوشتن ولی جدیدن به هر وبلاگی سر میزنی هم کسی یه سبک نوشتن پیش گرفته و مینویسه شاید خیلی هم خوبه ولی یه حسی دارم که بهم میگه دیگه جدی جدی خودمون هم داریم از واقعیت وجودمون و زندگیمون یه جورایی در میریم نمیدونم ولی انگار هر چی زندگی جلو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مهرماه سال 1384 11:31
بازم برای ده هزارمین بار یاد گرفتم ساکت باشم و بزارم همه چیز همون طور که باید پیش بره تا همه چیز درست شه
-
i dont know !!! do u know
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 13:07
بعضی وقتها که چه عرض کنم بیشتر اوقات از چیزهایی که برام پیش میاد سر درنمیارم و اصلا نمیدونم چرا سر من میاد ولی امروز کشف بزرگم این بود که اقا بعضی وقتها برای منم اتفاقای خوب میفته البته اگر مثل خیلی وقتها که اتفاقهایی که فکر میکنم خوبن ولی از جهنم بدترن از اب در نیاد اگر زندگی را میبخشیدم به بوسه ای میخندیدم و بعد از...
-
why???!!!
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 03:21
امدم بگم خیلی جالبه ولی بیشتر از جالبی مسخرس یادمه تو وبلاگ قبلیم چندین بار از این نوشته بودم که چرا تا همه چیز میاد درست شه یه برنامه ای سرت پیاده میکنن که خوشی و خوبی یادت بره امروز یکی از همون برنامه ها دوباره سرم در امد تا امدیم بفهمیم حساب ۲و۲ تا مون چه شکلیه همچین زدن تو کاسه کوزمون که انگار برق ۲۲۰ ولت گرفتتم
-
ooo ya
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 06:50
یه کم برام نوشتن سخته چون حروف فارسی ندارم در حال حاضر یعنی نباید هم داشته باشم یه جورایی خوب مسیح هم برگشت خوش امدی دوباره بد بخت شدیم رفت مدرسه ها دوباره باز شد و هرچی ولگردی و دوره همیه تا اطلاع ثانوی تعطیل اخه من نمیفهمم چین هم شد جا ؟؟؟!!! این دختره پا شده رفته چین درس بده حرس ادم در میاد ها از بعضی کارای این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 10:42
دوباره دلم برات تنگ شده دوباره دلم بی پروا برات پر میکشه میدونم برای چیه ..... قصه ی من و روزهای گذشته قصه ی کهنه ی تنهایی امروز منه اگه تو خاطره هام رنگ نفسهات جاریه اگه جز رنگ نگاه اون روزها یادگار دیگه ای برام نمونده اگه این روزها برام رنگ اسمون ابریه برای اینکه تو رو تو روزهای گذشته جا گذاشتم
-
!!!SOMETIMES!!!
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 14:10
خب بازم یه حرف تازه شایدم خیلی قدیمی قول و قرار هایی که همیشه با خودت گذاشتی و هیچوقت بهشون عمل نکردی رو یادته اخرشم همه مسخرت کنن که پس چی شد؟؟؟ از همه هم بیشتر حرصت از حرفای خواهر و برادرت دز بیاد که خودشون از همه بدترن ( از اون موقع هایی که دلت میخواد سرت رو بکوبی به دیوار) از فردا درس میخونم از فردا هر روز میرم...
-
somtimes we forgot to enjoy the life as much as we can
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1384 16:10
همیشه صدای تارش رو دوست داشت ولی هیچوقت نتونست اونجوری که میخواد تار بزنه پس بازم مثل همیشه لیوان چاییش رو برداشت و رفت کنار پنجره نشست خیره شد به منظره ی رو به روش و شروع کرد به فکر کردن با صدای دونه های بارون که به شیشه میخورد از بهد زدگی بیرون امد و یاد روزهای بارونیه خودش افتاد روزهایی که زیر بارون توی پارک مثل...
-
u gatta be like ston sometimes
سهشنبه 14 تیرماه سال 1384 14:47
همیشه یه موقع هایی هست که اگر از سنگ سخت تر نباشی خیلی چیزها رو میبازی اون موقع اگه بخوای ببری یا بخوایی ببازی هیچکس نمی تونه جلودارت باشه تو این حال و هوا خیلی ها رو میتونی بشناسی but the wors thing is sometimes u see what u shouldn's see .... the thing is when u see& hear from who u never expect then ur heart...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 خردادماه سال 1384 23:45
؟؟؟ جریان چه جوریاس؟؟؟ این بلاگ سکای ۱۲ ماه سال تولدشه ۱سوال اگه تمام کسایی که رفتن برمیگشتن نصف غصه ها تموم میشد یا دوباره کارشون به رفتن میکشید؟؟؟ تکیه به دیوار اطاقش به تمام لحضه هایی که تو زندگی گذرونده بوود فکر میکرد وقتی که سکوت مبهمش رو شکوندم گفت در انتظار روزیه که از تمام لحضه های رفته برداشت کنه ولی صداش...
-
روزها میگذرد
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1384 11:18
روزها میگذرد ثانیه ها و ساعتها به دنبال هم من زره ای از این زندگی را در دستانم ندارم اگر امدی خوش امدی از زندگی برایم بگو میگویند زندگی را هر روز میفروشیم ! راست میگویند ؟؟؟ خریدارش کیست ؟؟؟ چگونه میفروشند زندگی را میخواهم زره ای زندگی بخرم ولی در گنجه ی ارزوهایم پنهانش خواهم داشت خوابم میاد این چه وضیه یعنی که چی...
-
شبهای تیره
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 11:19
مثل شبهای تیره و دل گرفته ی همیشگی امشب هم رنگ سیاهی رو به یادم میاره مثل شبهای دلگرفتهی زمستونی امشب هم هوای سرد برفی رو به یادم میاره دو روزه خونم ولی یه روزه مریضم دودره بازی هم حالی داره واسه خودش ولی بدن که یه بلا هایی سرت میاد واسه نمره های توپی که گرفتی اصلا حال نداره
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1384 15:28
نفس کز گرمگاه سینه می اید برون ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کین است پس دیگر چه داری چشم چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیک
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1383 10:14
دوباره برگشتم اخی خلاص شدم از این مسخره بازیهای این کامپیوتر داشتم خفه میشد این چندوقت که کامپیوترم قاطی کرده بود